نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
دلاورا گفت: «با این همه خونهای مخلوط در این سن و سال دیگر دقیقا نمی دانم به کجا تعلق دارم و که هستم.ا
ایره نوتچیکو گفت: در این کشور پهناور هیچ کس نمی داند. و من فکر میکنم تصدها سال باید طی شود تا بتوانیم به آن پی ببریم.
دلاورا بی آنکه از بررسی کتابخانه چشم بردارد با او حرف می زد. ناگهان، کاری که اغلب از او سر می زد، به یاد کتابی افتاد که در سن دوازدا سالگی مدیر مدرسه اش مطالعه آن را ممنوع کرده بود و او فقط بخش کوچکی از آن را به یاد داشته و در طول زندگی اش و برای کمک به یافتن کتاب، به هرکسی می رسید آن بخش را تکرار می کرد
ابره تونچیکو پرسیل: اسم کتاب را به خاطر می آورید ؟ |
دلاورا گفت: «هیچ وقت اسمش را ندانستم، برای پی بردن به پایان آن کتاب حاضرم از همه چیزم بگذرم
پزشک بدون اطلاع کتابی را پیش روی او قرار داد، که دلاورا با اولین نگاه آن را شناخت. این کتاب یکی از چهار جلد کتاب قله می آمادیس از
گالی بنا بود که در شهر سه ویلا چاپ شده بود، دلاورا آن را به دقت نگاه کرد. او به خود می لرزید و می دانست که چیزی نمانده است بله ون راه نجات تباع بشود. سرانجام اعتماد به نفس خود را به دست آورد
می دانید که این کتاب ممنوع است؟
آبره نونچیکو گفت: «همانند بهترین رمان های قرن حاضر، و به جای این کتاب ها هنوز هم فقط رساله برای طلاب چاپ می شود. مردم بیچاره این روزگار اگر نتواننده رمانهای شوالیه ها را بخوانند، پس چه باید پخوانند؟
دلاورا گفت: کتاب های دیگری هم وجود دارند. صلو نسخه از اولین چاپ دن کیشوت، این جا در همان چاپ اول مطالعه شده اند.

صفحه 135 از 176