پس از سکوتی طولانی شهدای گام هایی که روی زمین کشیده می شیلی شنیده و صدای خواب آلودی پرسید
کیست؟ دلاورا گفت: قانون.ة برای این که اسم خود را بر زبان نیاورد، چیز دیگری به خاطرش نوسیله
ایره نونچیکو با این خیال که واقعا مأموران اجرایی دولت هستند در را گشود. و او را نشناخت. دلاورا گفت: من کتابدار اداره ناحیه استفتی هستم.» پزشک راه را به سمت ورودی راهرو تاریک نشان داد و به او کمک کرد تا شنل خیس خود را در بیاورد. و به شیوه خودش به زبان لاتین پر مسبیل
در کدام کشتار چشمتان را از دست داده اید؟ دلاورا به زبان لاتین ایام مدرسة خود، ار پیشامد ناگوار خورشیدگرفتگی تعریف کرد و به طور گسترده از جزییات بیماری سرسختش که پزشک است تاکید کرده بود، چشم بنده وسیله ای ضروری است، صحبت کرد. ولی آبره نونچیکو فقط به روان بودن زبان لاتین او دقت می کرد
با تعجب گفت: «این نهایت کمال است. کجا یاد گرفته اید ؟ دلاورا گفت: «در آویلا آبره نونچیکو: «چه خدمت بزرگی.ا
او فرصت داد تا دلاورا کفش های صندل و شنلش را از تن درآورد لباس های خیس را کنده و کنار شنل بر روی شلوار پرتاب کند. سپس چشم بند او را برداشت و به درون زباله دانی انداخت. او گفت: «بیماری چشم تو در این است که بیش از آنچه که باید ببیند، می بیند. با
دلاورا شیفته انبوه کتاب هایی شد که در اتاق روی هم انباشته بودند.
کیست؟ دلاورا گفت: قانون.ة برای این که اسم خود را بر زبان نیاورد، چیز دیگری به خاطرش نوسیله
ایره نونچیکو با این خیال که واقعا مأموران اجرایی دولت هستند در را گشود. و او را نشناخت. دلاورا گفت: من کتابدار اداره ناحیه استفتی هستم.» پزشک راه را به سمت ورودی راهرو تاریک نشان داد و به او کمک کرد تا شنل خیس خود را در بیاورد. و به شیوه خودش به زبان لاتین پر مسبیل
در کدام کشتار چشمتان را از دست داده اید؟ دلاورا به زبان لاتین ایام مدرسة خود، ار پیشامد ناگوار خورشیدگرفتگی تعریف کرد و به طور گسترده از جزییات بیماری سرسختش که پزشک است تاکید کرده بود، چشم بنده وسیله ای ضروری است، صحبت کرد. ولی آبره نونچیکو فقط به روان بودن زبان لاتین او دقت می کرد
با تعجب گفت: «این نهایت کمال است. کجا یاد گرفته اید ؟ دلاورا گفت: «در آویلا آبره نونچیکو: «چه خدمت بزرگی.ا
او فرصت داد تا دلاورا کفش های صندل و شنلش را از تن درآورد لباس های خیس را کنده و کنار شنل بر روی شلوار پرتاب کند. سپس چشم بند او را برداشت و به درون زباله دانی انداخت. او گفت: «بیماری چشم تو در این است که بیش از آنچه که باید ببیند، می بیند. با
دلاورا شیفته انبوه کتاب هایی شد که در اتاق روی هم انباشته بودند.