مارکز گفت: با آبره نونچیکو صحبت کنید، او از اول گفت سپیروا سالم است و هم از می تواند توضیح بدهد.ه
دلار را مورد را مشکل یافت. آبره نونچیکو می توانست برای او مفید واقع شود. ولی گفتگو با او ممکن بود پیامد نامطلوبی داشته باشد. به نظر می آمد مارکز افکار او را خوانده است
گفت: «او مرد فوق العاده ای است. با دلار را سرش را با معنا تکان داد او گفت: از من پرونده های اداره ناحیه مقدس را می شناسم.
مارکز مقاومت کرد: هیچ قربانی آنقدرها بزرگ نیست که بخواهیم به زندگی بازگردانیم. و چون واکنشی از سوی دلاورا ندیده حرف خود را تمام کرد
از شما به خاطر خدای مهربان، خواهش می کنم. دلاورا با قلبی میجروح گفت: به شما التماس می کنم. نگذارید پیش از این درد بکشم. -
مارکز دیگر اصرار نکرد. او چمدان کوچک را از روی رختخواب برداشت و از دلاورا خواست آن را به دخترش بدهد.
او گفت: حداقل پی می برد که من به فکر او هستم. |
دلاورا بدون خداحافظی پا به فرار گذاشت. چون باران سیل آسایی می بارید، چمدان را زیر ردای خود پنهان کرد، و سخت مواظبش بود. پس از ملیتی متوجه شد که ندای باطنی او تک تک ابیات نوای تئوریة را تکرار می کند. باران به سر و صورتش می کوبیده که او با صدای بلند آواز بیر داد، و در خاطره اش تا انتها آن را تکرار کرد. آوازخوانان، به مرحله پیشه وران پیچیدل، از کنار ارکستر زائرین به سمت چپ رفت و در خانه ایره نونچیکو را به صدا در آورد.
دلار را مورد را مشکل یافت. آبره نونچیکو می توانست برای او مفید واقع شود. ولی گفتگو با او ممکن بود پیامد نامطلوبی داشته باشد. به نظر می آمد مارکز افکار او را خوانده است
گفت: «او مرد فوق العاده ای است. با دلار را سرش را با معنا تکان داد او گفت: از من پرونده های اداره ناحیه مقدس را می شناسم.
مارکز مقاومت کرد: هیچ قربانی آنقدرها بزرگ نیست که بخواهیم به زندگی بازگردانیم. و چون واکنشی از سوی دلاورا ندیده حرف خود را تمام کرد
از شما به خاطر خدای مهربان، خواهش می کنم. دلاورا با قلبی میجروح گفت: به شما التماس می کنم. نگذارید پیش از این درد بکشم. -
مارکز دیگر اصرار نکرد. او چمدان کوچک را از روی رختخواب برداشت و از دلاورا خواست آن را به دخترش بدهد.
او گفت: حداقل پی می برد که من به فکر او هستم. |
دلاورا بدون خداحافظی پا به فرار گذاشت. چون باران سیل آسایی می بارید، چمدان را زیر ردای خود پنهان کرد، و سخت مواظبش بود. پس از ملیتی متوجه شد که ندای باطنی او تک تک ابیات نوای تئوریة را تکرار می کند. باران به سر و صورتش می کوبیده که او با صدای بلند آواز بیر داد، و در خاطره اش تا انتها آن را تکرار کرد. آوازخوانان، به مرحله پیشه وران پیچیدل، از کنار ارکستر زائرین به سمت چپ رفت و در خانه ایره نونچیکو را به صدا در آورد.