وقتی موافقت مقدماتی به دست آمد، کتار نتو نشست و فرصت خوبی یافت تا درباره آتشی بگوید که درونش را می سوزاند.
می خواهم به شما اطلاع بدهم که مسئولیت سلامتی روح دخترتان را به عن محول کرده اند.
مارکز از او قدردانی کرد و می خواست بدانید حال دخترش چه طور استا دلاورا گفت:
خوب است. ولی من قصد دارم کمک کنم تا حالش بهتر بشود از حس و شیوۂ شیطان ستیری اش تعریف کرد، از قدرتی که مسیح به جوانانش عطا کرده تا ارواح خبیثه را از کالبدها برانند و به درماندگان بسلامتی بازدهند، سخن گفته، از تورات و دو هزار شیطان سوار بر خوک ها نمونه آورد. مسئله اصلی این است که اول باید ثابت کرد، آیا واقعا شیطان در جسم سیروا ماریا رخنه کرده است. او باور می کند، ولی به کمک مارکز نیاز دارد تا هرگونه تردیدی را برطرف کند. او گفته مقدم بر همه می خواهد بدائله، دخترک پیش از آنکه به معبد بیایدا چگونه بود.
مارکز گفت: نمی دانم، به نظرم می رسید هرچه با او بیشتر آشنا می شدم، شناخت کمتری پیدا می کردم.
از این که دخترک را در راهرو برده ها به حال خود رها کرده بودند، أحساس گناه می کرد. ماه ها وقت لازم داشت تا آرامش دخترک را به او بازگرداند. دخترک با حقه بازی و شوخی های غیر منطقی سر به سر مادرش می گذاشت و زنگوله ای را که به مچ دستش بسته بود به گردن گربه می آویخت. مانع اصلی شناخت دخترک عادت بد او به دروغگویی بود
-: تا
می خواهم به شما اطلاع بدهم که مسئولیت سلامتی روح دخترتان را به عن محول کرده اند.
مارکز از او قدردانی کرد و می خواست بدانید حال دخترش چه طور استا دلاورا گفت:
خوب است. ولی من قصد دارم کمک کنم تا حالش بهتر بشود از حس و شیوۂ شیطان ستیری اش تعریف کرد، از قدرتی که مسیح به جوانانش عطا کرده تا ارواح خبیثه را از کالبدها برانند و به درماندگان بسلامتی بازدهند، سخن گفته، از تورات و دو هزار شیطان سوار بر خوک ها نمونه آورد. مسئله اصلی این است که اول باید ثابت کرد، آیا واقعا شیطان در جسم سیروا ماریا رخنه کرده است. او باور می کند، ولی به کمک مارکز نیاز دارد تا هرگونه تردیدی را برطرف کند. او گفته مقدم بر همه می خواهد بدائله، دخترک پیش از آنکه به معبد بیایدا چگونه بود.
مارکز گفت: نمی دانم، به نظرم می رسید هرچه با او بیشتر آشنا می شدم، شناخت کمتری پیدا می کردم.
از این که دخترک را در راهرو برده ها به حال خود رها کرده بودند، أحساس گناه می کرد. ماه ها وقت لازم داشت تا آرامش دخترک را به او بازگرداند. دخترک با حقه بازی و شوخی های غیر منطقی سر به سر مادرش می گذاشت و زنگوله ای را که به مچ دستش بسته بود به گردن گربه می آویخت. مانع اصلی شناخت دخترک عادت بد او به دروغگویی بود
-: تا