شد. یک تشک خواب تازه، ملحفه های نخی و بالش پر و خرده ریزهایی برای نظافت روزانه بدن و استحمام در اختیار او گذاشتند. نور دریا از پنجره بدون ترده به درون می تابید و روی دیوارهای تازه آهک کاری شده می درخشید، چون سیروا ماریا از همان غذایی که راهبه های مقیم آنجا می خوردند، دریافت می کرد، دیگر ضرورتی نداشت تا چیزی از بیرون آورده شود، ولی دلاورا همیشه موفق می شد مقداری تنقلات خوشمزه را از دم در اصلی قاچاقی به داخل بیاورد
سیروا ماریا می خواسته شام خود را با او تقسیم کند. دلاورا به بیسکویتی که تام راهبه ها روی آن قید شده بود، بسنده کرد. هنگام حرف غذا به طور اتفاقی توضیح داد: امین با برف آشنا شده ام.»
کایه تانو آرام بود. ساینا هم یک بار گفته بودند. معاون سلطانی می خواست از سلسله جبال پیره نه ئن ۱۱۴ برف بیاورد، تا بومیان با آن آشنا شوند، ولی او نمی دانست که ما خودمان در سلسله جبال تغییر را نه وادا د سانتا مارتا ۱۱۴ نزدیکی های دریا برف داریم. شاید دن رودریگو د بوئن لوزانو با هنرهای جدیدش این دو رگه را به پایان باشکوه رهندونا شده باشل.
دخترک گفت: نه، آن یک خواب بود. |
برای کایه تائو تعریف کرد: کنار پنجره ای نشسته بود که مقابل آن برف سنگینی می بارید و او هم زمان دانه دانه حبه های خوشه انگوری را که در آغوش داشت می کند و می خورد، دلاورا به هم خوردن بال های وحشت را حس کرد. لرزان از پاسخی که با سؤال خود دریافت خواهد کرد جرأت به خرج داد و پرسید:
چه طور تمام می شود؟