اصل به خود آویخته ، شاشت، کمند گیسوها تا روی پاهایش افشان و با
جلال خاص یک با پوست برای یکی از ملتزمین رکابه معاون سلطان و تماش پرتره بسیار معروف مدل نقاشی شده بود. همانگونه که زیبایی تحسین برانگیزی داشت، همانگونه نیز با فراست از ماش حرف شنوی می کرد. کایه تاتو کاملا ر خودی خود شد. او در سایه نشست و بی آنکه دیده شود به دخترک چشم دوخته، و به حد کافی وقت داشت تا تردیدهای قلبی خود را نابود کند
پس از ثه ساعت تمثال کامل شد. نقاش از فاصله آن را نگاه کرد، دو پا سه خط با قلم به اثر افزود و از سیروا مادر با خواست تا پیش از آنکه تصویر را امضاء کتل، بنگرد. درست این خودش بود، او را ایستاده روی
را در میان قصر شیاطین فرودست نشان می داد. دخترک بدون شتاب تصویر را نگاه کرده و خود را در درخشش سنی فعلی بازشناخت. سر انجام گفت:
این تصویر مثل یک آینه ایستا تاش پوسید. آن هم به خاطر شیاطین؟ دخترک گفت: همین طور است.|
بعد از جلسه کایه بانو دخترک را تا سنو همراهی کرد. او هگز راه رفتن میروا ماریا وتلی برد. دخترک با چنا۔ ملاحت و سیکبائی می چرخید که گویی می رقصل.. هرگز او را در سب سی جز روپوش زنان معبد دیده بود، و این لباس شاهانه به او پختگی و وقار می بخشد. و حالت زنان او را افشاء می کرد. هرگز باهم راه نرفته بودند. دخترک از این مسودگی. که یکدیگر مش بعت می کردند، لذت می برد.
هنگام خداحافی، به شکرانه مهارت معاون سلطان و همسرش در قانع کردن مدیرة مرعبد با نظرات مساعد أسقف سلول شامل تغییراتی
جلال خاص یک با پوست برای یکی از ملتزمین رکابه معاون سلطان و تماش پرتره بسیار معروف مدل نقاشی شده بود. همانگونه که زیبایی تحسین برانگیزی داشت، همانگونه نیز با فراست از ماش حرف شنوی می کرد. کایه تاتو کاملا ر خودی خود شد. او در سایه نشست و بی آنکه دیده شود به دخترک چشم دوخته، و به حد کافی وقت داشت تا تردیدهای قلبی خود را نابود کند
پس از ثه ساعت تمثال کامل شد. نقاش از فاصله آن را نگاه کرد، دو پا سه خط با قلم به اثر افزود و از سیروا مادر با خواست تا پیش از آنکه تصویر را امضاء کتل، بنگرد. درست این خودش بود، او را ایستاده روی
را در میان قصر شیاطین فرودست نشان می داد. دخترک بدون شتاب تصویر را نگاه کرده و خود را در درخشش سنی فعلی بازشناخت. سر انجام گفت:
این تصویر مثل یک آینه ایستا تاش پوسید. آن هم به خاطر شیاطین؟ دخترک گفت: همین طور است.|
بعد از جلسه کایه بانو دخترک را تا سنو همراهی کرد. او هگز راه رفتن میروا ماریا وتلی برد. دخترک با چنا۔ ملاحت و سیکبائی می چرخید که گویی می رقصل.. هرگز او را در سب سی جز روپوش زنان معبد دیده بود، و این لباس شاهانه به او پختگی و وقار می بخشد. و حالت زنان او را افشاء می کرد. هرگز باهم راه نرفته بودند. دخترک از این مسودگی. که یکدیگر مش بعت می کردند، لذت می برد.
هنگام خداحافی، به شکرانه مهارت معاون سلطان و همسرش در قانع کردن مدیرة مرعبد با نظرات مساعد أسقف سلول شامل تغییراتی