مدیر مدرسه با لبخندی حاکی از آرامش کتاب را بسته و کنار گذاشت
هرگز از پایان آن مطلع نخواهی شد. این یک کتاب ممنوعه است. بیست و شش سال بعد در کتابخانه سایه روشن ادارة ناحیه استفء برایش روشن شد که کتاب هایی که از زیر دستش گذشته، حال چه ممنوع بودند و چه نبودند، به استثنای تعدادی اندک، همه را خوانده است درک این مطلب او را می لرزاند، که در همان روز یک زندگی کامل به پایان رسید و زندگی غیرقابل پیش بینی دیگری آغاز گردید
کایه تانو نمازهای بعدازظهر هشتمین روز ایام روزه داری خود را شروع کرده بود که به او اطلاع دادند، اسقف جهت استقبال از معاون سلطان، در سالن منتظر او است. ملاقات غیرمنتظره بود، برای خود معارن سلطان هم همین طور، او در اولین گردش دور شهر خود با کالسکه، در ساعتی نامناسب به این فکر افتاده بود. حالا بایستی از روی بالکن پر از شکوفه به سقفهای آجری نظاره می کرد تا صاحب منصبانی که در دسترس بودند گرد هم بیایند و سالی کمی منظم بشود.
است به همراه شمش روحانی ستاد خود از معارت سلطان استقبال کرد. کایه تاتو دلاورا را در سمت راست معاون سلطان نشاند و بی آنکه نامی از عنوان او پیرد، با نام و نام خانوادگی کامل او را معرفی کرد. پیش از آنکه اسقف پای صحبت را باز کند، معاون سلطان نگاهی آکنده از همدردی به دیوارهای ریخته، پرده های مثله ، مبل های ارزان قیمت دست ساز، روحانیون خیس عرق با رداهای بلند مستعمل، انداخت. اسقف که غرورش جریحه دار شده بود، گفت: ما پسران یوسف تجاریم معاون سلطان اشاره ای عاقلانه کرد و به تعریف تأثیر دیدار هفته اول خود پرداخت. او از نقشه های بلند پروازانه ، از گسترش تجارت با متصرفات انگلیس پس از التیام جراحت های جنگی، از میانجی گری بسیار سودمند
هرگز از پایان آن مطلع نخواهی شد. این یک کتاب ممنوعه است. بیست و شش سال بعد در کتابخانه سایه روشن ادارة ناحیه استفء برایش روشن شد که کتاب هایی که از زیر دستش گذشته، حال چه ممنوع بودند و چه نبودند، به استثنای تعدادی اندک، همه را خوانده است درک این مطلب او را می لرزاند، که در همان روز یک زندگی کامل به پایان رسید و زندگی غیرقابل پیش بینی دیگری آغاز گردید
کایه تانو نمازهای بعدازظهر هشتمین روز ایام روزه داری خود را شروع کرده بود که به او اطلاع دادند، اسقف جهت استقبال از معاون سلطان، در سالن منتظر او است. ملاقات غیرمنتظره بود، برای خود معارن سلطان هم همین طور، او در اولین گردش دور شهر خود با کالسکه، در ساعتی نامناسب به این فکر افتاده بود. حالا بایستی از روی بالکن پر از شکوفه به سقفهای آجری نظاره می کرد تا صاحب منصبانی که در دسترس بودند گرد هم بیایند و سالی کمی منظم بشود.
است به همراه شمش روحانی ستاد خود از معارت سلطان استقبال کرد. کایه تاتو دلاورا را در سمت راست معاون سلطان نشاند و بی آنکه نامی از عنوان او پیرد، با نام و نام خانوادگی کامل او را معرفی کرد. پیش از آنکه اسقف پای صحبت را باز کند، معاون سلطان نگاهی آکنده از همدردی به دیوارهای ریخته، پرده های مثله ، مبل های ارزان قیمت دست ساز، روحانیون خیس عرق با رداهای بلند مستعمل، انداخت. اسقف که غرورش جریحه دار شده بود، گفت: ما پسران یوسف تجاریم معاون سلطان اشاره ای عاقلانه کرد و به تعریف تأثیر دیدار هفته اول خود پرداخت. او از نقشه های بلند پروازانه ، از گسترش تجارت با متصرفات انگلیس پس از التیام جراحت های جنگی، از میانجی گری بسیار سودمند