نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
کمک کسی حساب کند، چیزهایی که می توانست روی دست حمل کند، از صندوق برداشت و از روی سنگهای لخت پله های شیب دار به بالا برد. مسئول، در ردیفه دوم تختخواب های سالن خواب نوآموزان. جای او را نشان داد. کایه تانو وسایلش را روی تخت گذاشت و راهی حیاط شد، چهار بار بالا و پایین رفت، تا کارش به اتمام رسید. در خاتمه دستگیره صندوق خالی را گرفت و کشان کشان از پله ها بالا برد
آموزگاران و طلاب که او را از پنجره نگاه می کردند، هربار که از آن طیفه رد می شد، نگاهی به سویش نمی انداختند. ولی هنگامی که با صندوق از پله ها بالا آمد، پدر، مدیر مدرسه سر پله طبقه سوم انتظار او را می کشید و به خاطر این پیروزی کوچک با کف زدن ها و غریو شادی طلاب هم صدا شد. حال کایه تانو می دانست که بردن صندوق به سالن خواب طلاب، آن هم بی آنکه سئوالی مطرح کند و کمکی بخواهد، اولین شهامتی بود که باعث شد او را در جمع نیایشگران خداوند بپذیرند قدرت درک، رفتار دوستانه و توان شخصیتی کایه تانو به شکلی ممتاز در جمع نوآموزان مورد تمجید قرار گرفت
ولی خاطر گفتگویی که قصر همان روز با مدیر مدرسه در اتاق کار او داشت، بیش از همه در ذهنش جای گرفته بود. ملیر مدرسه او را به دفتر خواست تا درباره تنها کتاب بسیار فرسوده ناقص و بدون عنوانی که از سندوتش یافته بودند، یعنی درست به همان نحوی که بر حسب تصادف از جعبه کتاب های پسرش بیرون کشیده بود، صحبت کند. او علی شب هایی که در سفر بود، تا جایی که می توانست آن را خوانده و تشنه پایان ماجرا بود. پدر، مدیر مدرسه می خواست تظر او را در این مورد بدانید..
وقتی تا آخر بخوانم، آن وقت سردر می آورم.»

صفحه 118 از 176