هیچ چیز خوبی نبود که بخواهد اصلاح کند. هنگام گردش در معبد می خواست بی توجه به مزاحمت های راهبه های نوآموز همه چیز را حل کند. کار به جایی رسید که مدیرة مقبله عاقلانه تشخیص داد تا به خاطر تأثیر بد زندان، او را از رفتن بدان جا باز دارد.
به دیدنش نمی ارزد. آنجا دو نفر زندانی هستند که در جسم یکی از آنها شیطان رخنه کرده است.
همین جمله کافی بود تا بر حس کنجکاوی همسر معاون سلطان دامن بزند. هیچ کدام از این حرف ها که سلول ها مرتب نشده اند و زندانیان آمادگی ندارنده کارگر واقع نشد. همین که در باز شد، مارتینا لابورده خود را به پای همسر معاون سلطان انداخت و تقاضای عفو کرد
بعد از تلاشی ناموفق و یک تلاش موفق برای فرار، موضوع آنقدرها ساده به نظر نمی رسید. اولین قتل شش سال پیش با همدستی سه راهیة دیگر، روی بالکن مشرق به دریا اتفاق افتاد، که آن سه به دلایل گوناگون به جرایم مختلش محکوم شدند. یکی از آنها موفق به فرار شد. آنگاه پنجره ها را ترده گرفتند و راهرو زیر بالکن را محکم کاری کردند. یک سال بعد سه زندانی باقی مانده دست و پای زنان نگهبات را که آن وقت ها در همان بنای زندان می خوابیدند، یستند و از راه ویژه عیور مستخدمین فرار کردند. پس از قول و قرارهایی که کشیش اعتراف گیرند با والدین مارتینا گذاشت، خانواده اش او را به معبد باز پس دادند. چهار سال آزگار تنها زندانی آنجا بود و حتا حق ملاقات در آبریزگاه را هم نداشته و نمی توانست در نیایش روزهای یکشنبه شرکت جوید. با این حساب، عمو بعید به نظر می رسید. ولی همو سر معاون سلطان قول داد موضوع را با شوهرش در میان بگذارد.
در سلول سیروا ماریا هوا هنوز بوی گچ و آهک و قطران می داد، ولی
به دیدنش نمی ارزد. آنجا دو نفر زندانی هستند که در جسم یکی از آنها شیطان رخنه کرده است.
همین جمله کافی بود تا بر حس کنجکاوی همسر معاون سلطان دامن بزند. هیچ کدام از این حرف ها که سلول ها مرتب نشده اند و زندانیان آمادگی ندارنده کارگر واقع نشد. همین که در باز شد، مارتینا لابورده خود را به پای همسر معاون سلطان انداخت و تقاضای عفو کرد
بعد از تلاشی ناموفق و یک تلاش موفق برای فرار، موضوع آنقدرها ساده به نظر نمی رسید. اولین قتل شش سال پیش با همدستی سه راهیة دیگر، روی بالکن مشرق به دریا اتفاق افتاد، که آن سه به دلایل گوناگون به جرایم مختلش محکوم شدند. یکی از آنها موفق به فرار شد. آنگاه پنجره ها را ترده گرفتند و راهرو زیر بالکن را محکم کاری کردند. یک سال بعد سه زندانی باقی مانده دست و پای زنان نگهبات را که آن وقت ها در همان بنای زندان می خوابیدند، یستند و از راه ویژه عیور مستخدمین فرار کردند. پس از قول و قرارهایی که کشیش اعتراف گیرند با والدین مارتینا گذاشت، خانواده اش او را به معبد باز پس دادند. چهار سال آزگار تنها زندانی آنجا بود و حتا حق ملاقات در آبریزگاه را هم نداشته و نمی توانست در نیایش روزهای یکشنبه شرکت جوید. با این حساب، عمو بعید به نظر می رسید. ولی همو سر معاون سلطان قول داد موضوع را با شوهرش در میان بگذارد.
در سلول سیروا ماریا هوا هنوز بوی گچ و آهک و قطران می داد، ولی