یکی شان بطرف "بوگ "جهید ، بوگ با یک حرکت گردن او را شکست و بسوبی انداخت باز به حالت قبل ایستاد، سه گرگ دیگر پا بیش گذاشتند، و به سرنوشت گرگ اول دچار شدند و در خون خود غلتیدند ..
حالا وقتش بود که مهاجمین یکباره بر سر "بوگ" بریزند اما واقعیت این بود که چابکی و سرعت عمل "بوگ" این قدرت و جرات را از آنها گرفته بود. بوگ روی پاهایش می چرخید و با چنگ و دندان به مهاجمین حمله میبرد و برای اینکه از پشت مورد حمله قرار نگیرد اطراف و جوانبش را نیز زیر نظر داشت. در همین حال از آبگیر گذشت به نهر رسید ، آنقدر رفت تا پشتش به کناره بلند شنی رسید و سه گوشه را زیر پنجه گرفت و بطرف دشمن حمله برد و چنان جنگید که گروه گرگها در هم شکست بطوریکه هر یک در گوشه ای خزیدند ، در این موقع، گرگی سفید، با رفتاری دوستانه توأم با احتیاط پیش آمد. "بوگ" در یک نگاه او را شناخت ، گرگ سفید به آرامی زوزه کشید، "بوگ" هم آوایی سر داد بعد پوزه هایشان را بهم مالیدند. ولی هماندم گرگ پیری پیش آمد. بوگ غرید اما بعد، بینی خود را بالا گرفت و زوزه سر داد، گرگهای دیگر نیز نشستند و با هم زوزه کشیدند .. بوگ نیز بی اختیار نشست و ناله سر داد ، و بعد از گوشه ای که کمین کرده بود بیرون آمد، گرگها او را در میان گرفتند، ابتدا خصمانه ولی بعد دو شانه او را بوئیدند گرگهای پیر بمیان بیشه دویدند و گرگ های دیگر نیز در پی آنها روان شدند و بوگ نیز بدنبال آنها دوید .
و اینجا می تواند، پایان خوبی برای داستان بوگ باشد، تا سالها بعد، "یی هت" توجه تغییر ناگهانی در رنگ پوست و پوزه گرگ ها نشده بودند، اما از آن جالبتر حکایتی است که افراد قبیله "یی هت" می گویند، بر اساس این حکایت شبه سگی همیشه پیش تر از گروه گرگها میدود. افراد قبیله "یی هت" از این شبه سگ شدیدا در هراسند چون دریافته اند حتی مکارتر و خطرناکتر از گرگهاست، و معمولا سگهای آنها را می کشد و شکارچیان آنها را بوحشت می اندازد .
داستان دیگر این قبیله "یی هت" شکارچیانی را دیده اند که گلویشان دریده و آثار پنجه کرگی بر گلویشان مانده است .
حالا وقتش بود که مهاجمین یکباره بر سر "بوگ" بریزند اما واقعیت این بود که چابکی و سرعت عمل "بوگ" این قدرت و جرات را از آنها گرفته بود. بوگ روی پاهایش می چرخید و با چنگ و دندان به مهاجمین حمله میبرد و برای اینکه از پشت مورد حمله قرار نگیرد اطراف و جوانبش را نیز زیر نظر داشت. در همین حال از آبگیر گذشت به نهر رسید ، آنقدر رفت تا پشتش به کناره بلند شنی رسید و سه گوشه را زیر پنجه گرفت و بطرف دشمن حمله برد و چنان جنگید که گروه گرگها در هم شکست بطوریکه هر یک در گوشه ای خزیدند ، در این موقع، گرگی سفید، با رفتاری دوستانه توأم با احتیاط پیش آمد. "بوگ" در یک نگاه او را شناخت ، گرگ سفید به آرامی زوزه کشید، "بوگ" هم آوایی سر داد بعد پوزه هایشان را بهم مالیدند. ولی هماندم گرگ پیری پیش آمد. بوگ غرید اما بعد، بینی خود را بالا گرفت و زوزه سر داد، گرگهای دیگر نیز نشستند و با هم زوزه کشیدند .. بوگ نیز بی اختیار نشست و ناله سر داد ، و بعد از گوشه ای که کمین کرده بود بیرون آمد، گرگها او را در میان گرفتند، ابتدا خصمانه ولی بعد دو شانه او را بوئیدند گرگهای پیر بمیان بیشه دویدند و گرگ های دیگر نیز در پی آنها روان شدند و بوگ نیز بدنبال آنها دوید .
و اینجا می تواند، پایان خوبی برای داستان بوگ باشد، تا سالها بعد، "یی هت" توجه تغییر ناگهانی در رنگ پوست و پوزه گرگ ها نشده بودند، اما از آن جالبتر حکایتی است که افراد قبیله "یی هت" می گویند، بر اساس این حکایت شبه سگی همیشه پیش تر از گروه گرگها میدود. افراد قبیله "یی هت" از این شبه سگ شدیدا در هراسند چون دریافته اند حتی مکارتر و خطرناکتر از گرگهاست، و معمولا سگهای آنها را می کشد و شکارچیان آنها را بوحشت می اندازد .
داستان دیگر این قبیله "یی هت" شکارچیانی را دیده اند که گلویشان دریده و آثار پنجه کرگی بر گلویشان مانده است .