نام کتاب: آوای وحش
هنگامی که وارد محوطه چادرهاشد، نشانه ای بنظرش رسید که موی براندامش راست کرد بوگ سریعتر پیش رفت، خطر را با تمام وجود احساس میکرد اما نمی دانست چه اتفاقی افتاده است.
بنظرش میرسید عده ای بر آنجا گذشته و حوادثی را بار آورده اند. سکوت سنگینی فضای جنگل را انباشته بود ، پرندگان خاموش بودند، سمورها به لانه هایشان خزیده بودند، تنها یک سمور با رنگ پریده و کبودش بر شاخه ای خنک تکیه داده بود و بیشتر به یکی از شاخه های درخت میمانست.
بوگ باز هم بیشتر رفت ، ناگهان پوزش بوبی کشیده شد ، بطرف بیشه زار پیچید ، و همان دم "نیک" را دید که بحال مرگ بر خاک افتاده است تیری بدنش را شکافته و از سرش بیرون آمده بود.
کمی جلوتر یکی دیگر از سگهای سورتمه را دید که روی جاده افتاده و در حال مرگ بود.
"بوگ" بطرف چادر رفت ، از درون چادر صدای چند نفر را شنید بوگ آهسته پیش تر خزید و سر گوشه ای موضع گرفت، و از آنجا هانس را دید که نقش زمین شده چند تبر در صورتش فرو رفته بود "بوگ" ناگهان نگاهش بر نقطه ای از کلبه خیره ماند. و ناگهان موجی از خشم و نفرت عمیق بر وجودش چنگ کشید. بی اختبار غرید. برای اولین بار دریافت که احساساتش بر عقل او فایق آمده و این بخاطر علاقه شدید او به جان ترنتون بود، درون کلبه قبیله "یی هت" سرگرم رقص و پایکوبی بودند ، بوگ لحظه ای ایستاد و بعد ناگهان بر جان آنها هجوم برد ، نخستین مردی که زیر چنگال او افتاد رئیس قبیله یی هت بود بوگ منتظر نماند تا مرگ او را تماشا کند و بر سر دومین مرد فرود آمد او این یکی را نیز غرق در خون خود ساخت و چنان سریع و برق آسا حمله کرده بود که هیچکس توان مقاومت با او را نداشت. در میان افتاده بود میغرید و میخروشید با دست و دندان میدرید و میکشت و چنان سریع حرکت میکرد که تیرهایی که بطرفش میانداخت به او نمی خورد و اغلب به طرف مقابل خودشان اصابت میکرد وحشتی کشنده بر وجود افراد قبیله "یی هت" افتاده بود نمی دانستند چه باید بکنند یکصدا فریاد

صفحه 70 از 73