تنها یکی از آنها در مخاطره حمله قرار گرفته بود که زندگی اش در برابر حیات او ناچیز مینمود از این رو پذیرفتند که رفیق خود را قربانی دهند و خود براه خود بروند هوا به تاریکی نشسته بود، گوزن نر گله اش را تماشا میکرد ماده گوزنهایی را میدید که از او آبستن بودند بچه گوزن هایی را می دید، نسل بعد از او بودند و می دید که همه آنها بتدریج دور و دورتر میشوند.
و دشمن تیز دندان در برابرش ایستاده و در انتظار فرصتی برای ضربه فرود آوردن است، و برای گریز از چنگال او ناگزیر باید جسم پانصد کیلویی خود را هر لحظه به سویی می کشید. با این حال باور کرده بود که سرانجام باید قربانی این حیوان لجوج شود در همه این احوال بوگ لحظه ای او را رها نمیکرد تمام شب و تمام روز بعد را مراقب شکار خود بود. حتی اجازه نمیداد غذایی بخورد یا آبی بنوشد.
دست به بازی خطرناکی زده بود که میخواست تا آخرش برود، تا گوزن میدوید، میدوید تا میایستاد روی زمین دراز میکشید، تا میخواست چیزی بخورد به او حمله میبرد ... سرانجام گوزن با آنهمه بار شاخی که داشت دچار ضعف و ناتوانی شد و با ناامیدی تن به قضا داد، منتظر سرنوشت ماند.
"بوگ" که دقیقا او را برانداز میکرد ، متوجه تغییر حالت او شده بود و به نظرش میرسد که جنگل و نهر در چشمش میگردند. و این چرخش لطافت تازه ای در مشام او میریخت و او را بر می انگیخت که کار شکار خود را تمام کند بالاخره در روز چهارم از تعقیب و گریز گوزن بزرگ را نقش زمین ساخت و برای خود ضیافتی ترتیب داد، یک شبانه روز میخورد و میخوابید و بدور خود می چرخید و تجدید قوا مینمود وقتی از هر نظر اشباع شد بطرف چادر جان ترنتون رفت و از میان سرزمینهای ناشناخته با همان احساس جهت یابی که بشر را به حیرت میاندازد راه رفته را بازگشت هرچه بیشتر میرفت . دگرگونی و چرخش زمین را بهتر درمییافت دنیا تحول تازه ای یافته که پرندگان نیز از آن حرف میزنند، سمورها زمزمه آنرا دارند و نسیم خبر آن را میدهد.
و بنظرش میرسید هوای تازه صبحگاهی برای او پیامی دارد و او را وا میدارد که با سرعت بیشتری بطرف چادر جان ترنتون برود ، شاید حادثه ای در انتظار بود
و دشمن تیز دندان در برابرش ایستاده و در انتظار فرصتی برای ضربه فرود آوردن است، و برای گریز از چنگال او ناگزیر باید جسم پانصد کیلویی خود را هر لحظه به سویی می کشید. با این حال باور کرده بود که سرانجام باید قربانی این حیوان لجوج شود در همه این احوال بوگ لحظه ای او را رها نمیکرد تمام شب و تمام روز بعد را مراقب شکار خود بود. حتی اجازه نمیداد غذایی بخورد یا آبی بنوشد.
دست به بازی خطرناکی زده بود که میخواست تا آخرش برود، تا گوزن میدوید، میدوید تا میایستاد روی زمین دراز میکشید، تا میخواست چیزی بخورد به او حمله میبرد ... سرانجام گوزن با آنهمه بار شاخی که داشت دچار ضعف و ناتوانی شد و با ناامیدی تن به قضا داد، منتظر سرنوشت ماند.
"بوگ" که دقیقا او را برانداز میکرد ، متوجه تغییر حالت او شده بود و به نظرش میرسد که جنگل و نهر در چشمش میگردند. و این چرخش لطافت تازه ای در مشام او میریخت و او را بر می انگیخت که کار شکار خود را تمام کند بالاخره در روز چهارم از تعقیب و گریز گوزن بزرگ را نقش زمین ساخت و برای خود ضیافتی ترتیب داد، یک شبانه روز میخورد و میخوابید و بدور خود می چرخید و تجدید قوا مینمود وقتی از هر نظر اشباع شد بطرف چادر جان ترنتون رفت و از میان سرزمینهای ناشناخته با همان احساس جهت یابی که بشر را به حیرت میاندازد راه رفته را بازگشت هرچه بیشتر میرفت . دگرگونی و چرخش زمین را بهتر درمییافت دنیا تحول تازه ای یافته که پرندگان نیز از آن حرف میزنند، سمورها زمزمه آنرا دارند و نسیم خبر آن را میدهد.
و بنظرش میرسید هوای تازه صبحگاهی برای او پیامی دارد و او را وا میدارد که با سرعت بیشتری بطرف چادر جان ترنتون برود ، شاید حادثه ای در انتظار بود