نام کتاب: آوای وحش
پیچیدند وارد رودخانه "استوارت" شدند. رودخانه استوارت در امتداد راه تنگ و باریک میشد و بصورت نهر کوچکی درآمد که در میان قلل رفیعی که بمنزله ستونهای اصل قاره آمریکا بود خط باریکی میکشید.
جان ترنتون از انسان و طبیعت زیاد چشم داشتی نداشت و از چیزی نمی ترسید. با مشتی نمک و یک تفنگ میتوانست به هر جا که دلش میخواهد سفر کند و در هر گوشه دنیا هر مدتی میخواهد زندگی کند. مخصوصا که در شکار مهارت داشت و بآسانی میتوانست هر حیوانی را شکار کند، در این سفر نیز از شکار غافل نمانده بود و گاه و بیگاه شکاری میزد که غذای خودشان و همراهان را تأمین می کرد "بوگ" نیز از اینکه میتوانست ماهی صید کند یا اینجا و آنجا گردش و کاوشی داشته باشد خوشحال می نمود.
در طول راه گاهی چند روز پیاپی راه میرفتند گاهی چند روز متوالی در جایی متوقف میشدند . چادر میزدند، آتش برپا میکردند، ظروف کثیفشان را با آبی که روی آتش گرم میشد تمیز میکردند .گاهی پرخوری میکردند، گاهی گرسنگی نصیبشان میشد. و این بستگی داشت که کار شکارشان در چه وضعی باشد.
وقتی تابستان رسید از روی دریاچه های نیلی میگذشتند، در رودخانه های ناشناس بر قایق های چوبی که از چوبهای جنگلی ساخته بودند میگذشتند، و به سفر طولانی شان ادامه میدادند. هفته ها و ماه ها را پشت سر می گذاشتند، سرزمینی پهناور را زیر پا داشتند و نقشه ای نیز در اختیارشان نبود انسان دیگری را نیز نمی شناختند. یکبار وقتی از دماغه ای میگذشتند گرفتار کولاک شدند ، آفتاب نیمه شب می تابید اما آنها بر فراز کوههای عریان در میان جنگلهای پوشیده و پر ابهام از سرما میلرزیدند در آنحال به سایه یخچالهای طبیعی پناه برده بودند و گلهایی را چیدند که به توت فرنگی شباهت داشت.
در پائیز همان سال، به دشتی عجیب رسیدند که پیش از این محل زندگی پرندگان شکاری بود اما در آن موقع هیچ نشانی از هیچ پرنده ای زنده یا مرده در آن یافت نمی شد و هیچ صدایی جز صدای باد و حرکت آبهای یخ زده و برخورد امواج، بر ساحل غم انگیز بگوش نمیرسید

صفحه 62 از 73