نام کتاب: آوای وحش
ترنتون متوجه "بوگ" بود آهسته بطرف او رفت .
ماتیوسان به تصور اینکه میخواهد کلکی سوار کند اعتراض کرد و گفت:
بیا کنار ترنتون ، نباید آن جلو بایستی!
نفس در سینه ها مانده بود ترنتون بی اعتنا به ماتیوسان کنار "بوگ" زانو زد مثل همیشه که با او بازی میکرد، سر او را میان دو دست گرفت سرش را روی پیشانی او گذاشت و آهسته گفت:
نشان بده چقدر مرا دوست داری، فقط همین!
بوگ سر بالا گرفت، با کنجکاوی مردم را تماشا کرد. مردم کنجکاو متوجه ترنتون بودند، بنظرشان میرسید، کار کمی اسرارآمیز شده است، بیشتر به شعبده بازی میمانست وقتی ترنتون برخاست ، بوگ دست او را به دندان گرفت و آرام فشاری داد و این بیان محبت او بود.
ترنتون کنار آمد و "بوگ" حرکت کرد ، افسارش را جابجا نمود، ترنتون با صدای بلند گفت:
آماده باش "بوگ"
بوگ حرکتی کرد و خیزی برداشت با این حرکت تسمه ها محکم تر شدند و برف در جای خود قرار گرفت به طرف جلو جهید. صدای شکستن یخها بلند شد ترنتون گفت:
حرکت کن "بوگ"
"بوگ" یکبار از راست و یکبار از چپ حرکت کرد یخها شکست سورتمه تکان خورد و میله های آن به جلو لغزید و سورتمه از جا کنده شد.
ترنتون دوباره بصدا درآمد:
برو "بوگ" برو...
بوگ خود را پیش افکند با تکان شدیدی تسمه ها را محکمتر از پیش کرد و با تمام وجود تلاش کرد. سرش را پایین انداخته بود . سینه اش تا نزدیک زمین خم شده بود. پنجه هایش روی برف فشرده میشد. سورتمه اندکی جلو رفت. یک لحظه پای بوک لغزید، صدای مردم درامد اما سورتمه از جای خود جنبیده بود، حتی

صفحه 59 از 73