و "پیت" هم مانند ترنتون قوی و نیرومند بودند، ساده بودند و زمینی بودند قبل از آنکه با تخته شناویران بیایند. از خلق و خوی "بوگ" خبر داشتند و روش سگهای دیگر را هم میشناختند. بهمین دلیل بیشتر به بوگ نظر داشتند تا به اسکیت و نیک.
به این ترتیب علاقه "بوگ" به ترنتون روز به روز بیشتر میشد، و تنها کسی که می توانست بار بر پشتش بگذارد ترنتون بود ، هرچه او میگفت ، هرچه او می خواست بی درنگ اجرا میکرد .
یک روز هر سه مرد و هر سه سگ روی تخته سنگی که مشرف به دریای عمیق بود نشسته بودند. جان ترنتون به پرتگاه نزدیکتر بود ، بوگ نیز در کنار او نشسته بود ناگهان فکری به ذهن ترنتون نشت و بعد از اشارهای به هانس و پیت به بوگ گفت:
بپر!
و بوگ پریده بود و اگر ترنتون با حرکتی شتاب زده او را نگرفته بود ، حتما سقوط کرده بود و صد البته ترنتون نیز که تلاش کرده بود او را بگیرد در اعماق دره می غلتید.
وقتی به نقطه امنی رسیدند، پیت گفت:
باورنکردنی است.
ترنتون گفت:
وحشتناک است و البته فوق العاده ... من از اینهمه علاقه بوگ نسبت به خودم وحشت دارم .
پیت گفت:
وقتی او در کنار تو نشسته من اصلا نمیخواهم بطرف نو دست دراز کنم .
هانس گفت:
منهم همین حس را میکنم.
وقتی سال تمام شده بود به شهر سرکل رسیده بودند و آنجا بود که ترس "پیت" رنگ واقعیت یافت .
به این ترتیب علاقه "بوگ" به ترنتون روز به روز بیشتر میشد، و تنها کسی که می توانست بار بر پشتش بگذارد ترنتون بود ، هرچه او میگفت ، هرچه او می خواست بی درنگ اجرا میکرد .
یک روز هر سه مرد و هر سه سگ روی تخته سنگی که مشرف به دریای عمیق بود نشسته بودند. جان ترنتون به پرتگاه نزدیکتر بود ، بوگ نیز در کنار او نشسته بود ناگهان فکری به ذهن ترنتون نشت و بعد از اشارهای به هانس و پیت به بوگ گفت:
بپر!
و بوگ پریده بود و اگر ترنتون با حرکتی شتاب زده او را نگرفته بود ، حتما سقوط کرده بود و صد البته ترنتون نیز که تلاش کرده بود او را بگیرد در اعماق دره می غلتید.
وقتی به نقطه امنی رسیدند، پیت گفت:
باورنکردنی است.
ترنتون گفت:
وحشتناک است و البته فوق العاده ... من از اینهمه علاقه بوگ نسبت به خودم وحشت دارم .
پیت گفت:
وقتی او در کنار تو نشسته من اصلا نمیخواهم بطرف نو دست دراز کنم .
هانس گفت:
منهم همین حس را میکنم.
وقتی سال تمام شده بود به شهر سرکل رسیده بودند و آنجا بود که ترس "پیت" رنگ واقعیت یافت .