نام کتاب: آوای وحش
در چنین مواردی بوگ موجودی بی ترحم میشد. چه، معنی قانون و چماق و دندان را به تجربه دریافته بود . بنابراین به هیچ دشمنی مجال فرار نمیداد. از اسپیتز آموخته بود که در جنگ یا باید مغلوب کرد با شکست خورد، آموخته بود که زخم نشانه ضعف و ناتوانی است. قانون جنگل گفته است که بکش تا کشته نشوی بخور تا خورده نشوی و بوگ این قانون را نیز به عین دریافته بود ، دستش حکایت از واقعیت عمر و زندگی پرماجرایش داشت ، آینه ای از گذشته و حال بود ، بدگمانی بعنوان قانونی ابدی ، او را با خود داشت و پیوسته بر زندگی او ضربات کوبنده ای فرود می آورد و او را گاهی به جلو و گاهی به عقب میراند و صدایی چون آوای جذر و مد دریا در کوشش طنین میانداخت .
در کنار "ترنتون" موجودی که صورتی پهن و سینه ای فراخ و دندانهای سپید و موهایی بلند ، دراز می کشید، و اینسو و آنسوی او سگهای گرگی ، وحشی و اهلی نیز بودند اما اول بار طعم هر گوشتی را او می چشید هر آبی را او می نوشید . باد را با او در می یافتند. آوای وحش را که از جنگلهای دور میآمد، با او می شنیدند. هرگاه او دراز میکشید، دراز می کشیدند ، هرگاه او بخواب میرفت ، بخواب می رفتند و اینها واقعیت هایی بودند که با او حکایت فاصله میان او و بشریت میکردند .
گاهی از دل جنگلها آوایی برمیخاست که او را بخود می خواند. و او هربار این صدا را می شنید حس می کرد بایستی از آتش و زمین روی بگرداند و راه جنگلها را پیش بگیرد، بی آنکه مقصد معلوم و مشخصی را برای خود بشناسد، پیش برود و این صدا عمیق و آرام از عمق جنگل بگوش میرسید اما بوگ هر بار سایه درختان را می دید علاقه به ترنتون از حرکت بازش میداشت و به کنار آتش بازش میگرداند تنها ترنتون را می شناخت و دیگران در نظرش هیچ بودند. مسافرانی که از آنجا می گذشتند گاهی به سر و گوشش دست می کشیدند ، اما این نوازشها در نظرش چیزی نبود حتی اگر کسی زیادی به او ور میرفت ، از کنارش برمیخاست و بسویی دیگر میرفت وقتی "هانس" و "پیت" دوستان ترنتون ، بوسیله تخته شناور آمدند بوگ آنها را چون بیگانهای دید ، حتی وقتی دانست که دوستان ترنتون هستند با بی تفاوتی از کنارشان گذشت و نوازشهای آنها را به سختی می پذیرفت "هانسن"

صفحه 52 از 73