نام کتاب: آوای وحش
فصل ششم

برای عشق به انسان

در دسامبر گذشته، وقتی پای "جان ترنتون "بخ بست دوستانش وسایل رام او را فراهم کرده و او را گذاشتند تا بهبود یابد و خودشان به بالای رودخانه رفتند که با استفاده از قطعات الوار تخت روان فراهم کنند تا وقتی بهار شد ، به کمک آی از رودخانه بگذرند و خود را به داوسان برسانند.
امروز که "برنتون" ، "بوگ" را از آن مصیبت هولناک رهانید، هنوز پایش خوب نشده بود و کمی می لنگید. وقتی هوا به گرمی رفت ، حال او نیز رو به بهبود نهاد و درد از پایش رفت .
در روزهای بهار "بوگ" کنار رودخانه به تماشای آب روان مینشست و نغمه برندگان و زمزمه آبشارها را می شنید ، بتدریج که ترنتون سلامت از دست رفته اش را بدست آورد، جراحات "بوگ" نیز التیام می بافت و عضلاتش نیرو می گرفت و گوشت های رفته به تنش باز می گشت اما واقعیت این بود که بتدریج تنبل تر هم میشد و البته این حالت تنها مختص به "بوگ" نبود بلکه " ترنتون" و "اسکیت" "دبنگ" سگ های دیگر او نیز که به انتظار آماده شدن تخت روان بودند همین گرفتاری را داشتند "اسکیت" یک ماده سگ شکاری کوچک "ایرلندی" بود که خیلی زود به "بوکگ" خو گرفت و با دلجویی خاصی از "بوگ" مراقبت کرد تا زخمهای سر او را بهبود بخشد. "نیک" سک دورگه ای بود که رفتار دوستانه ای داشت و اهل تظاهر و دورویی نیز نبود. هیچکدام از این دو سگ نسبت به "بوگ" حسادت و دلتنگی

صفحه 49 از 73