نام کتاب: آوای وحش
سورتمه سوار بود. "هال" چوب راهنما را بدست داشت، شارل هم خسته و ناتوان در پی شان می دوید.
"بوگ" که از بند رسته بود صدای دور شدن آنها را می شنید ، و تماشایشان میکرد ، ترنتون خسته ، خشن در عین حال مهربان کنار "بوگ" نشست و به نوازش تن خسته او پرداخت ، و هماندم دریافت که بوگ بی نهایت گرسنه است . لحظه ای بعد ، سگ و مرد هر دو سورتمه را تماشا میکردند که روی یخ های لغزنده پیش میرفت و ناگهان دیدند که سورتمه مانند آنکه زمین آنرا بلعیده باشد در شکافی فرو رفت و چوب راهنمای "هال" در هوا معلق ماند و صدای جیغ "مرسده" در فضا پیچید. "شارل" را دیدند که سعی میکند برگردد اما قطعه یخی او را نیز در خود کشید. جان ترنتون و "بوگ" بهم نگاه کردند و " ترنتون " زمزمه کرد: سگ بیچاره!

صفحه 48 از 73