نام کتاب: آوای وحش
میخواست و "جان ترنتون" گفت:
بهتر است دیگر از روی بخهای در حال ذوب عبور نکنند .
"هال" با لحن مسخره ای گفت:
آن بالا هم بما گفتند بهتر است از رودخانه نرویم. میگفتند ما نمی توانیم به سفیدرود برسیم اما رسیدیم .
"جان ترنتون" گفت:
هرچه گفتند درست بوده چون هوا طوری شده که هر لحظه ممکن است بخها فرو بروند فقط آدمهای ابله ممکن است از این راه عبور کنند. من که اگر تمام طلاهای آلاسکا را بدهند از چنین راهی نمیگذرم .
هال گفت:
چون ابله و احمق نیستی، نه .... !
مکثی کرد و دوباره گفت:
ما هر طوری باشد میرویم به "داوسان".
بعد تازیانمان را برداشت رفت سراغ "بوگ" که بلندش کند.
"ترنتون" هنوز دسته تبرش را می تراشید و می اندیشید که با این حماقت ها چه باید کرد اما سگها انقدر سست و بی حال بودند نمی توانستند از جای بجنبند. تنها ضربات شلاق را بر پیکر تکیده خود تحمل میکردند ... سرانجام "هال" چماق را بمیان آورد. سرانجام ابتدا "سلکس" و بعد "تیک" و "جو" یکی یکی روی پا قرار گرفتند و بعد هم "بیک" در حالیکه از درد مینالید توانست خود را سرپا نگهدارد اما "بوگ" از جایش تکان نخورد ، ضربات تازیانه را تحمل میکرد بی آنکه ناله ای کند یا حرکتی نماید در جای خود افتاده بود .
"ترنتون" چند بار خواست دخالت کند اما هر بار لب خود را به دندان گزید و دم فرو بست ، اما اشک بر چشمانش نشست که حکایت رنج درون او بود.
"بوگ" همچنان مقاومت میکرد، "هال" تازیانه را گذاشت ، با چماق بر جان او افتاد ، اما "بوگ" باز هم تحمل کرد ، آخرسر مانند چهار سگ دیگر ، رنجور و نالان خود را روی پا کشید، حس میکرد بلایی بر وجودشان نازل شده است وقتی بطرف

صفحه 46 از 73