نام کتاب: آوای وحش
افراشته میشد و یا سگها بی غذا می ماندند و به پرسه زدن میرفتند.
"مرسده" زنی خوش اندام ، زیبا و پای بند اصول اجتماعی بود اما در اینجا از زن بودن خودش متنفر شده بود ، البته به شکوه و شکایتهایش عادت کرده بود کم کم یک دنده و لجوج شده بود. این لجاجت و یک دندگی ، گاهی سبب می شد روزها ار سورتمه پایین نیاید و این قهر او کمر سگهای بینوا را میشکست به این ترتیب جسد روری کدشب ، ولی به راههای صعب العبور رسیدند ، سورتمه نتوانست بیشتر برود ، ناجارا" مرسده" پیاده شد. مرسده زمین و زمان را ناسزا میگفت و او بجای همکاری مثل بچه های لوس، روی زمین نشست و "ارل " و "هال" بی اعتنا به قهر او با سورتمهه پیش تر رفتند و سه میل بعد در جایی بار سورتمه را خالی کردند و سراغ "مرسده" آمدند و او را نیز همراه خود بردند آنقدر غرق این مسایل و دردها و ناراحتیهای خود شده بودند که از حال سگها غافل ماندند، وقتی به ناحیه " پنج انگشت" رسیدند غذایی برای سگها نمانده بود و هال ناچار شده تپانچه اش را در ازای کمی پوست اسب یخ زده به یک پیرزن اسکیموی بی دندان بدهد. پوست ها را شاید شش ماه بیش از اسبانی که از گرسنگی تلف شده بودند، جدا شده بود ، در اثر انجماد بیشتر به تکه های آهن شبیه بود با این وجود یکی از سگهای گرسنه تکه ای از آنرا بلعید.
در این مدت "بوگ" با وحشت سورتمه را می کشید و گاهی که خسته و درمانده میشد آنقدر روی برفها دراز می کشید تا یکی با چماق سراغش را بگیرد. تمام زیبایی و جذابیت خود را از دست داده بود، بر اثر چماقهای هال ، جابجای تنش زخم شده و خونی که بیرون زده بود موهایش را بهم چسبیده و ژولیده مینمود روی هم رفته وضع رقت باری پیدا کرده بود. اما از آنجائیکه پیوسته شجاعت خود را به ثبوت رسانده بود استقامت و بردباری شگفتی از خود بروز میداد ، سگهای دیگر نیز از او پیروی میکردند. حالا دیگر تعداد سگها با خود "بوگ" به هفت رسیده بود اما هیچیک قدرت و چابکی در تنشان نمانده بود ، هر چه می شنیدند و می دیدند در نظرشان و در گوششان تار و کدر و گنگ و بیصدا مینمود ، به کیسه های متحرکی میماندند که نوری ضعیف از حیات در درون آن میتابد اما این نور ضعیف

صفحه 44 از 73