شارل و هال ظاهرا خوشحال بودند، فکرشان این بود که کار مهمی انجام داده اند وجود چهارده سگ می توانست به آنها قوت قلمی بدهد. اما نمی دانستند که سگها برخی خسته و برخی بی حالند، گذشته از آن سیر کردن چهارده سگ کار آسانی نبود با این حال مهیای سفر شدند، نقش، مسافرت را روی کاغذ کشیده بودند و حساب غذاها و راهی را که باید بروند، همه را روی کاغذ آورده بودند . بهر ترتیب براه افتادند. فردا، ظهر که شد "بوگ" در جلو سورتمه را می کشید و باقی سگها نیز پی جوی او بودند، اما هیچکدام قیافه آرام و روحیه شادابی نداشتند هنوز آغاز راه بود اما آنها خسته کوفته بنظر میامدند، مخصوصا "بوگ" که چهار بار فاصله "داوسان" و "آب شور" را پیموده بود و از اینکه هنوز ناگزیر است همین راه را طی کند ناراضی و حتی خشمگین بنظر میرسید ، سگهای خارجی هم که به تازگی به جمعشان پیوسته بودند ناراضی و خشمگین بودند.
"بوگ" به فراست دریافته بود که این دو مرد و زن همراهشان نمی دانند چه باید بکنند به هیچ چیز مطمئن نیستند، حتی استعداد آموختن و تجربه اندوزی هم نداشتند، گذشته از همه اینها تنبل و بی حال هم بودند. هر شب چادر برپا میکردند هر صبح ساعتی طول می کشید تا بتوانند بساطشان را جمع کنند. در طول روز هم چندبار توقف میکردند و آنقدر کند میرفتند که روزی ده میل نیز نمی توانستند پیش بروند و غذایشان گاهی بخودشان هم بقدر کافی نمی رسید . سگها نیز اغلب گرسنه میماندند و سگها که همیشه اشتهای زیادی برای خوردن داشتند از این بابت در رنج بودند.. سگهای پیر اسکیمو هم که اصلا توان کشیدن سورتمه را نداشتند، یکبار که هال متوجه کمبود غذای آنها شده بود، سهم آنها را دو برابر کرد. بعد نوبت "مرسده" شد که از سر ترحم و دلسوزی کیسه ماهی ها را بدزدد و پنهانی به سگها بدهد. "بوگ" و سگهای اسکیمو ماهی نمی خوردند ،اصلا بیشتر به استراحت احتیاج داشتند تا غذا ، سنگینی بار بیشتر از همه، آنها را می آزرد.
بتدریج غذای سگها که همراه داشتند تمام شد، در حالیکه هنوز فقط یک چهارم راه را پیموده بودند . ضمنا دیگر مقدور نبود که مجددا برای سگها غذا تهیه کنند، دلشان میخواست راه هرچه زودتر به آخر برسد اما هم بار سنگین بود
"بوگ" به فراست دریافته بود که این دو مرد و زن همراهشان نمی دانند چه باید بکنند به هیچ چیز مطمئن نیستند، حتی استعداد آموختن و تجربه اندوزی هم نداشتند، گذشته از همه اینها تنبل و بی حال هم بودند. هر شب چادر برپا میکردند هر صبح ساعتی طول می کشید تا بتوانند بساطشان را جمع کنند. در طول روز هم چندبار توقف میکردند و آنقدر کند میرفتند که روزی ده میل نیز نمی توانستند پیش بروند و غذایشان گاهی بخودشان هم بقدر کافی نمی رسید . سگها نیز اغلب گرسنه میماندند و سگها که همیشه اشتهای زیادی برای خوردن داشتند از این بابت در رنج بودند.. سگهای پیر اسکیمو هم که اصلا توان کشیدن سورتمه را نداشتند، یکبار که هال متوجه کمبود غذای آنها شده بود، سهم آنها را دو برابر کرد. بعد نوبت "مرسده" شد که از سر ترحم و دلسوزی کیسه ماهی ها را بدزدد و پنهانی به سگها بدهد. "بوگ" و سگهای اسکیمو ماهی نمی خوردند ،اصلا بیشتر به استراحت احتیاج داشتند تا غذا ، سنگینی بار بیشتر از همه، آنها را می آزرد.
بتدریج غذای سگها که همراه داشتند تمام شد، در حالیکه هنوز فقط یک چهارم راه را پیموده بودند . ضمنا دیگر مقدور نبود که مجددا برای سگها غذا تهیه کنند، دلشان میخواست راه هرچه زودتر به آخر برسد اما هم بار سنگین بود