نام کتاب: آوای وحش
شلاق هال فرود آمد. سگها دوباره ازجا جهیدند و خودشان را پیش کشیدند اما سورتمه ، درست مثل کشتی که به گل نشسته باشد، از جا حرکتی نکرد ، شلاق دوباره در هوا صفیر کشید "مرسده" دوباره خودش را وسط انداخت، پیش پای "بوگ" زانو زد و اشک به چشم آورد ، و نالید که:
حیوان بیجاره ، نمیخواهی شلاق بخوری . . چرا سورتمه را نمی بری؟!
"بوگ" آنقدر بدبخت شده بود که نمی توانست در برابر عطوفت زن مقابله ای کند اما چه میتوانست بکند فقط نگاهش کرد.
مردی که به تماشا ایستاده بود پیش آمد و گفت:
من به خود شما کاری ندارم اما بخاطر این سگ ها میگویم باید بار سورتمه را کم کنید اگر این کار را بکنید، هم به حیوانهای بیچاره کمک کردید هم سورتمه براه میافتد.
مرد اشاره به زیر سورتمه کرد و دوباره گفت:
یخ زیر سورتمه را بشکنید ، میتوانید از چوب راهنما استفاده کنید.
اینبار به نصیحت مرد عمل کردند و یخ زیر سورتمه را شکستند، سورتمه با سنگینی به جلو کشیده شد.
"بوگ" و گروهش زیر فشار تازیانه براه افتادند و جلو رفتند. جاده، صد متر جلو پیچ میخورد و بعد از یک سراشیب تند به جاده اصلی می رسید و عبور از این پیچ و شیب تند ، با آن بار سنگین ، سورتمه ران با مهارتی را میخواست که "هال" چنیں مهارت و تجربه ای را نداشت این بود که در همان اول پیچ سورتمه واژگون شد و نیمی از اثاثیه بیرون ریخت ولی سگها که بارشان کم شده بود از حرکت نماندند ، سورتمه را بزمین کشیده پیش تر بردند، سگها خشمگین بودند، و "بوگ" از ناراحتی در خود می جوشید، در همان حال پیش می دوید و سگهای دیگر و سورتمه را بدنبال خود می کشید. حالا هر چه "هال" فریاد می کشید که آنها را متوقف کند ، نمی ایستادند ، سرانجام خود" هال" نیز لغزید و سرنگون شد و سورتمه ، از روی تنش گذشت، سگها همچنان سورتمه را بدنبال خود میبردند از کوچه ای به کوچه ای دیگر می کشیدند، در هر پیچ تکه ای از اثاث، سورتمه رانان

صفحه 40 از 73