نام کتاب: آوای وحش
و روی برفها غلتید.
روی برف افتاده بود و نفس نفس میزد و چشمانش بزحمت باز میشد با این حال هنوز سعی میکرد خود را بدنبال آنها بکشد... اما سورتمه، براه خود ادامه میداد . وقتی به پیچ رسید "دیو" دیگر دیده نشد لحظاتی بعد ، صدای زوزه ای در فضا پیجید سورتمه ایستاد و اسکاتلندی راهی را که رفته بود بازگشت و ناگهان صدای شلیک تیری پهندشت گسترده ای را که از برف پوشیده بود پر کرد، مرد به سرعت بازگشت و تازیانه اش را بدست گرفت و بحرکت درآورد ، سورتمه براه افتاد حالا دیگر "بوگ" و باقی سگها میدانستند. در پشت سرشان چه اتفاق افتاده است.

صفحه 36 از 73