نبود زیرا آشکارا ار "بوگ" میترسید ، یکبار دیگر تا فرانسوا رویش را برگرداند. "بوگ" به او حمله برد و کنارش زد ، اینبار فرانسوا عصبانی شد و دست به چماق برد و بطرف او حمله کرد .
یک لحظه بوگ یاد مرد سرخپوش و چماقش افتاد ، آهسته کنار گرفت و بعد از آن هم مراقب بود که "فرانسوا" او را با چماق نزند. "فرانسوا" هم رفت دنبال کارش ، میخواست "بوگ" را سر جای همیشگی اش جلوتر از "دیو" ببندد اما "بوگ" عقب رفت ، "فرانسوا" صدایش زد ، پیش نیامد . بطرف او رفت او عقب گرفت ، سرانجام "فرانسوا" چماق را بزمین انداخت ، اما "بوگ" نمیخواست با او کنار بیاید. و میخواست رئیس سگها باشد و این حق او بود ، جنگیده بود تا این حق را بدست آورد سرانجام "پرو" وارد جریان شد بعد به اتفاق فرانسوا یکساعتی را دنبال "بوگ" دویدند و چوب و چماق بطرفش انداختند و نتیجه ای نگرفتند.
"بوگ" فرار نمیکرد ، بلکه مدام در اطراف خودش می چرخید و مانع از انجام کار آنها بود با همین حرکات هم به آن دو فهماند که زیر بار حرف زور نخواهد رفت . باید به خواست او توجه کنند، ابتدا "فرانسوا" خسته شد و از پا درآمد. بعد هم "پرو" نگاهی بر ساعت انداخت و دید وقتشان دارد هدر میرود ، تن به رضایت داد و شانه هایش را از سر تسلیم بالا انداخت و "فرانسوا" هم "بوگ" را صدا زد. آنوقت بود که "بوگ" خنده سگانه ای سرداد اما جلو نرفت . "فرانسوا" ناچارا بطرف "بوگ" رفت و افسارش را باز کرد او را به جای قبلی اش برد حالا سگها همه ردیف شده بودند فقط مانده بود جای "اسپینز" که حالا به "بوگ" تعلق داشت یکبار دیگر فرانسوا "بوگ" را صدا زد اما اینبار هم "بوگ" جلو نرفت تنها خندید . و در خود چرخید ، "پرو" که گویی از آنچه که در درون سگ می گذرد با خبر است به "فرانسوا" اشاره کرد که چماق را بزمین بیاندازد . فرانسوا چماق را انداخت . و "بوگ" دوان ، دوان پیش دوید وقتی جلوی سگها رسید. لبخند فاتحانه ای سر داد و جلوی سگها چرخی زده و آماده ایستاد. تا افسارش را ببندند.
طولی نکشید که سورتمه بطرف رودخانه حرکت کرد ، آنروز بود که "فرانسوا" و "پرو" دریافتند که لقب "دو غول" با دو شیطان هم برای "بوگ" کافی نیست.
یک لحظه بوگ یاد مرد سرخپوش و چماقش افتاد ، آهسته کنار گرفت و بعد از آن هم مراقب بود که "فرانسوا" او را با چماق نزند. "فرانسوا" هم رفت دنبال کارش ، میخواست "بوگ" را سر جای همیشگی اش جلوتر از "دیو" ببندد اما "بوگ" عقب رفت ، "فرانسوا" صدایش زد ، پیش نیامد . بطرف او رفت او عقب گرفت ، سرانجام "فرانسوا" چماق را بزمین انداخت ، اما "بوگ" نمیخواست با او کنار بیاید. و میخواست رئیس سگها باشد و این حق او بود ، جنگیده بود تا این حق را بدست آورد سرانجام "پرو" وارد جریان شد بعد به اتفاق فرانسوا یکساعتی را دنبال "بوگ" دویدند و چوب و چماق بطرفش انداختند و نتیجه ای نگرفتند.
"بوگ" فرار نمیکرد ، بلکه مدام در اطراف خودش می چرخید و مانع از انجام کار آنها بود با همین حرکات هم به آن دو فهماند که زیر بار حرف زور نخواهد رفت . باید به خواست او توجه کنند، ابتدا "فرانسوا" خسته شد و از پا درآمد. بعد هم "پرو" نگاهی بر ساعت انداخت و دید وقتشان دارد هدر میرود ، تن به رضایت داد و شانه هایش را از سر تسلیم بالا انداخت و "فرانسوا" هم "بوگ" را صدا زد. آنوقت بود که "بوگ" خنده سگانه ای سرداد اما جلو نرفت . "فرانسوا" ناچارا بطرف "بوگ" رفت و افسارش را باز کرد او را به جای قبلی اش برد حالا سگها همه ردیف شده بودند فقط مانده بود جای "اسپینز" که حالا به "بوگ" تعلق داشت یکبار دیگر فرانسوا "بوگ" را صدا زد اما اینبار هم "بوگ" جلو نرفت تنها خندید . و در خود چرخید ، "پرو" که گویی از آنچه که در درون سگ می گذرد با خبر است به "فرانسوا" اشاره کرد که چماق را بزمین بیاندازد . فرانسوا چماق را انداخت . و "بوگ" دوان ، دوان پیش دوید وقتی جلوی سگها رسید. لبخند فاتحانه ای سر داد و جلوی سگها چرخی زده و آماده ایستاد. تا افسارش را ببندند.
طولی نکشید که سورتمه بطرف رودخانه حرکت کرد ، آنروز بود که "فرانسوا" و "پرو" دریافتند که لقب "دو غول" با دو شیطان هم برای "بوگ" کافی نیست.