نام کتاب: یک عاشقانه آرام
مبارزه به آن ها معنا می داد؛ به زندگی شان، به آشفتگی، به در به دری، به بدهکاری، و به گرسنگی شان.
- ما حرارت از روح یخ بسته ی سربازان دشمن می گرفتیم: کارمندان بدکار ساواک، پاسبان های دست به باتون، شلاق زنها، دشنام دهندگان. اگر یکی شان، فقط یکی شان، یک بار، برای مدت کوتاه، مهربان و مودب و منطقی سخن می گفت، ما یکسره خلع سلاح می شدیم. این محسن بزرگ سلاخان است که فقط سلاخند نه چیز دیگر. یکی بر گرده مان می نشست، یکی روی پاهای مان. دمر. زانوهای مان را تخته شلاق له می کرد ... و بعد چقدر دشنام می شنیدیم؛ و هم اینها بود که ما را گرم می کرد، ما را به ادامه دادن وا می داشت .. .
آنها نسلی بودند معتاد به جنگهای پنهانی. اعلامیه ها. شبنامه ها. فرار. محاصره. برگشت. کتک. بازجویی. بازپرسی. بند یک. زندان عمومی. کتک. رویا.
- خوب است. همه چیز خوب است. ما هستیم. «آنها که هستند می جنگند، و آنها که نمی جنگند نیستند تا بجنگند». اشپنگلر. نیچه. مارکس، مائو. پناه بر خدا! همه چیزمان شعر بود، و در شعارها خون بود، خون مخالفت با ظلم، با بیگانه، با خفت نداشت استقلال. ما أخت دویدن بودیم. آهسته راه رفتن خسته مان می کرد ...
آنها نیامده بودند برای آنکه در آرامش قدم بزنند. هر حرکتی قابل توجیه بود. حتی میخوارگی های گهگاهی. فشار، معنا داشت. نفس تنگه. سیگار پشت سیگار. زیر سیگارهای همیشه پر. چشمان همیشه سرخ. خستگی های نشاط آور. جای عشق کجاست؟ دختران حزبی. آرام و با وقار اما به هنگام فریاد کشیدن، فریاد کشان. پسران حزبی. نگاه هایی که می گفتند: افسوس. وظیفه، تعهد. ملاقات، ملاقاتی. چرا عسل نمی آید؟ چرا مهری نمی آید؟ چرا فرزانه نمی آید؟
- از مادر هیچ خبر نداری؟ - فقط پا درد اذیتش می کند. - به خاطر آنکه به چای قانع نبود. برنج هم کاشت. چای، کمرش را شکست، برنج، فلجش کرد.

صفحه 57 از 173